در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش از چه بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید دوستش دارم نمی دانی
نویسنده: بیقرار(دوشنبه 86/7/16 ساعت 11:36 صبح)